پانزده ساله بودم که نخست بار داستان رفتن کاوس را به مازندران در شاهنامه خواندم و از آن سخت در شگفت، شدم زیراکه مازندران زادگاه و زیستگاه نیاگان من از دو سوی پدر و مادر است و من آن سرزمین و مردمان آریائی نژادش را میشناختم و برخی از سخنان فردوسی را در باره آنها با شناسائی و آگاهی خود ساز گار نمی یافتم . از آن پس هربار که این داستان را میخواندم با خود میگفتم که چهره و اندام و نژاد ، گویش و هاموید (فولکلور) ، جشنها و رسمهای مازندرانیان همه ایرانی است پس چرا فردوسی با آن شور ایران پرستی از آنان چنین سخن گفته و سرزمین زیبا و خرمشان را جایگاه دیوان و جادوگران و جدا از ایران شمرده است . تا آن که در دانشگاه تهران به فراگرفتن دانش پرداختم و توانستم این پرسش را با تنی چند از استادان در میان بگذارم . آنان هیچیک پاسخی که مرا خشنود و خرسند نماید نداشتند . یکی از آنان گفت که نام این استان در اوستا «مزنه » است و گویا تا روزگار کاوس و زردشت و چندی پس از آن آریا نشین نبوده است و چون انیران (نا آریائیان) و….
ارسال دیدگاه
ایمیل شما به صورت محرمانه نگهداری خواهد شد، پرکردن موارد ستاره دار الزامی است